یه حالت خاص !
مثل پریدن پلک ، مثل کشیدن اخما تو هم !
مثل فرو کردن ناخن تو کف دست !
مثل سردردهای مداوم ، مثل تند شدن نفسها !
مثل بی حوصله بودن !
عصبی ، مثل من !
اینروزها خیلی کلافه و عصبی ام !
یه حالت خاص !
مثل پریدن پلک ، مثل کشیدن اخما تو هم !
مثل فرو کردن ناخن تو کف دست !
مثل سردردهای مداوم ، مثل تند شدن نفسها !
مثل بی حوصله بودن !
عصبی ، مثل من !
اینروزها خیلی کلافه و عصبی ام !
دیروز "ش" آدرس یه وبلاگی رو داد بهم ک یکی از پستاش در مورد بی طرفانه نوشتن تاریخ بود !
خیلی عالی و قوی نوشته بود .
اینکه یه تاریخ نگار نباید عقیده و دیدگاه خودش رو تو نوشتن تاریخ دخیل کنه !
ب عبارتی نباید تو ذهن مردم مطلبو اونجور ک میخواد تزریق کنه !
فکرمو خیلی درگیر کرد راستش ! از تاریخ ک بگذریم چقدر تو زندگیمون بیطرفانه ب مسائل نگاه میکنیم؟!
دخترک تنها بود !
خسته بود !
میدانی خیلی حرف است میان میلیارد ها آدم تو دنیا ،احساس تنهایی کنی !
رهگذر آمد دخترک اورا ندید . راستش را بخواهی دید ولی خودش را ب ندیدن زد !
دخترک دیگر حال و حوصله ی دوست داشتن نداشت !
آخرین بار ک اورا دیدم در آینه بود چمدانی در دست داشت و قصد سفر کرده بود .
دلم برایش تنگ شده ، برای این دخترک درون آینه ک نیست ..
فک کنم این اولین پستیه ک مینویسمش و بعد براش مقدمه میذارم !
ساعت یک نصف شب و قاعدتا من باید خواب باشم ! مخصوصا ک فردا یا شایدم درستش این باشه ک بگم امروز ،
خیلی کار رو سرم ریخته!
داشتم ب تغیراتی ک کردم ، فکر میکردم ! ب اهدافی ک میخوام بهش برسم !
این من چقدر با من پارسال فرق کرده ! رک تر شده ، عصبی تر شده ، بی پروا تر شده ،
در بعضی ابعاد کوچک تر و در بعضی ابعاده اخلاقی بزرگ تر شده !
کم ترین تغیرم اینه ک نگران نبودن ها نیستم !
این منی ک خودشو تو کار و مشغله غرق کرده خیلی فرق داره با اون منه سالها قبل !
فقط خدایا دمت گرم ! پدر عزیزم جز تو واقعا دگ ب کسی تکیه نمیکنم ! خودت تکیه گاهم باش !
هیشکی بهتر از تو از درونم خبر نداره پدر !
پدر ، عاشقانه دوستت دارم برای اینکه پدری ولی ن بنده وارانه ! برای اینکه رهامون نمیکنی با هر خطا !
پدر دوستت دارم و ازت ممنونم❤
چرا همیشه یه کاری میکنه ک آدم صدها قدم ازش دور بشه ؟
ب حدی حرفش زشت بود ، که سر درد شدم !
متاسفم!
سی و هفتتت سالشه !! فقط ۷ سال از مادرم کوچیک تره و ۱۷ سال از من بزرگ تر ! من ازش میترسم ! از ترس اشکم ریخت فقط همین !
دندوناش تیز بود ! خیلی بد تو زخمای سابقم فرو رفت !
خواست منو تنبیه کنه ! با این نبودن رعب آورش !
واقعا هم نگران شدم ! فکر کردم دستگیر شده ! گریه کردم ! ولی بعد دیدم ک سالمه خیالم راحت شد !
الان دگ باشه یا نباشه برام مهم نیست دگ ! همین سالمه کفایت کرد برام .
و
جای این زخمای تازه شده محکم تر یاد آوری کرد حماقت نکنم.
شده دست به قلم بشی و حتی یه کلمه از ذهن مشوشت به کاغذ منتقل نشه؟؟
نمیدونم آدما چجوری شاعر میشن؟! چجوری اون همه احساس رو ب کلمه تبدیل میکنن؟!
مطمینم اگر یه روزی شاعر میشدم ، تمام شعر هام تبدیل میشد به یک تک مصراعی با چند تا نقطه !
شاید برای همین بهم میگه چقدر سردی ! آه راجبش تاحالا چیزی نگفتم؟!
شاید چون برام جدی نیست اونقدری ک بخوام چیزی بگم ! شایدم ..
میدونی ؟! اون بیست سالشه ! جوونه و خام ! ولی معصومیتش عین یه پسر ۱۶ سالس !
همین باعث میشه برام جدی نشه .. ! چون اون معصومیت رو من خیلی وقته ک ندارم .
میفهمم درگیر شده ، نمیدونم چجوری برم ک دلش نشکنه ..
میدونی اون بی ادب نیست ، بد دهن نیست ، سیگاری و قلیونی نیست ، دروغگو نیست ، دختر باز نیست !
زبون باز نیست ! زود معذرت میخواد حتی اگر مقصر نباشه ! توضیح میده !! اون همون چیزیه ک اگر ۴ ساله پیش
میومد توی زندگیم من تا آخر دنیا باهاش میرفتم !
ولی الان .. مطمئنم جز زخمام چیز دگ ای ک لیاقتش باشه ندارم ک بهش بدم .
باید صبر کنم ، همه ی زخمام رو زمان تسکین بده .
این نفرت رو از دلم بشوره بعد شاید وقتش باشه ک یکی بیاد !
یکی ک کوه باشه و اینبار بشه بهش تکیه کرد ! یکی ک مرد باشه !
از خودم تا خودم خیلی راه هست ، روزی ک به خودم برسم این زخما هم خوب میشن.
میدونی ؟! من خیلی آدم عجولی بودم ! ولی مسیر زندگی صیقلم داد تو انتظار و صبوری !
الان صبرم رفته بالا ، وایسادم تا ببینم ..! معنی سپردن به خدا همینه دگ !
آدمهایی ک اینجا اذیتم کردن بعد یکی دو سال دونه دونه خدا نشونم داد بدتر از ک کاری بام کردن سرشون اومد .
نمیگم دلم خنک شد ! نه ! ولی ناراحتم نیستم براشون !
درونم یه قبره ک توش احساساتم دفن شده !!!! هر چند وقت یبار میرم بالا سرش میشکافمش تا بوی گند جسده این
احساسات یادم بیاره دگ خریت نکنم ! امروز هم از اون روزا بود !
به قول تی دی :
یه موقعی دلت تنگ بود برامُ ، دنیا مهم نبود رنگاش برات
ولی الآن شدی "انگشت نما" و ، این کارت بدتر بود از فحش برام
با رفتارت شدی نمک رو زخمُ ، به خاطر تو یکی من عقب موندم
از همه چی الان پشیمونم ، که فکر به تو بوده کارِ هر روزم
خودت اینجا پیش من اما دلت جایی دیگه
یه روزی خوب ، یه روزی سردتر از پیشِ حرف آخر
نمونده بین ما ، همه چی تموم شد ، فقط با یه انتخاب
حرفات می لنگید هر بار یه جاش ! کاش ، دروغات یه حد و اندازه داشت
یه روز بمون یه روز تنهام بذارُ ، عادی شده اینکه باشی هر بار یه فاز
هیچ کسی نبود به جات اصلاً ، نکردی واسه یه بار درکم
رو پیچ بودی و هزار ترفندُ ، اشتبام این بود که روت حساب کردم
خودت اینجا پیش من اما دلت جایی دیگه
یه روزی خوب ، یه روزی سردتر از پیشِ حرف آخر
نمونده بین ما ، همه چی تموم شد ، فقط با یه انتخاب