تلخ نوشته ..!

دفترچه خاطرات من ..!

تلخ نوشته ..!

دفترچه خاطرات من ..!

ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم ! پوشیده چه گوییم؟! همینیم که هستیم !

آخرین مطالب
۰۳
آذر

هفته ی گذشته به دلیل خاصی همراه خانوادم رفته بودم استانبول . 

سفر خوبی بود . یا بهترشو بگم ، سفری بود که برام تجربه تلخ ولی مهمی بجا گذاشت . 

درس سنگینی بهم داد ! 

بذارید براتون از اول داستان شرح بدم . 

از اول تا روز آخر سفر که داستان خاصی برای نوشتن نداره ، سفر کاری بود و .. . 

روز آخر سفر تو فرودگاه با خواهرم رفتیم که مغازه هارو ببینیم ، تو یه مغازه قیمت چند تا جنس پرسیدیم ، مرد فروشنده با توجه به لهجه ی صحبت کردنمون سوال کرد ک اهل کجا هستیم ؟ ما هم گفتیم ایرانی هستیم و چون جنسی رو نپسندیده بودیم خداحافظی کردیم و از مغازه خارج شدیم . 

وارد مغازه بعدی شدیم و قیمت یک ساعت رو پرسیدم . مرد فروشنده جوابم رو نداد ولی از پشت پیشخوان بلند شد و سمت ما اومد . 

پشت سر ما یک زن و مرد وارد شدن و قیمت جا سوییچی پرسیدن جواب اون هارو داد . 

ازش دوباره سوال کردم بهم گفت ما اینجا فقط جواب ترکارو میدی نه ایرانیا رو . 

نمیدونم کدوم هم وطن عزیزی تا منتها الیه این بنده ی ناشایست و بالطبع وحشی خداوند رو سوزونده بود ک عین گراز وحشی بعد از گفتن اون جمله مسخره و نا عادلانه بدون اینکه اجازه بده جوابی بدیم به سمت ما حمله ور شد و وحشیانه از مغازه انداختمون بیرون . 

سریعا به پلیس داخل فرودگاه مراجعه کردیم و سراغ صاحب مغازه رفتیم . چهار مرد گردن کلفت همراه ما بودن و جلوی اونا هم حتی ب خودش اجازه داد و خوابوند تو گوش خواهرم ! 

بنده ی خدا مادرم وقتی بهش خبر دادم نزدیک بود سکته کنه . 

ما هم با اطلاع ب اینکه محکمه های داخل ترکیه حداقل 4 سال روندش طول میکشه و تازه بعد از اون جریمه ی خاصی شامل حال این از انسان ب دور نمیشه مجبور ب رضایت شدیم ! 

هرچند صاحب اصلی مغازه ها که مرد میان سالی بود قول شرف داد و ب جون بچه هاش قسم خورد ک مردک رو بیرون بندازه ولی من فقط تو ذهنم یه سوال بود ، مگه فرقی هم میکنه؟ 

وقتی به حریمت تعرض شده ، وقتی یه گردن کلفت ب خودش اجازه داده بهت دست بزنه ، وقتی قانونی که همه ازش دم میزنن خودش اقرار میکنه که هیچ کاری نمیتونه بکنه ، مردک رو بندازن بیرون یا نندارن دیگه چه فرقی میکنه؟؟ 

هنوزم معتقدم ما انسان ها اگر ب حال خودمون رها بشیم به معنای واقعی درنده خو و وحشی هستیم !! 

من یاد گرفتم که خیلی وقتا نمیشه حقت رو بگیری ، فقط باید رهاش کنی و از کنارش بگذری ! 

یاد گرفتم بضی وقتا ممکنه زورمون ب شرایط غالب نشه و کم بیاریم ولی مهمه که بعدش چجوری دوباره رو پاهامون بایستیم ! 

یاد گرفتم هرچقدر که همه دم از این بزنن که هممون انسانیم و نژاد با نژاد فرقی نداره ولی هممون تو ذهنمون یک نقطه ی کور داریم که همیشه بهمون میگه تو از فلان نژاد بدت میاد ! و این مهمه که چجوری رو خودت کار کنی که این نقطه ی کور رو کنترل کنی ! 

یاد گرفتم که فرقی نداره چقدر بزرگ بشی ، همیشه شرایطی هست که از تو بزرگ تر باشه و نتونی روش حاکم باشی ! 

تجربه ی تلخ و سنگینی بود ولی ارزشمند بود . 

تو دنیایی که خیلیا گشنگی میکشن ، روزانه به صد ها بچه تجاوز میشه ، همسایه از همسایش خبر نداره ، هنوز خرافات روی اکثر مردم غالبه و حتی ب خودشون اجازه نمیدن رو عقایدشون حداقل یه تحقیق کوچیک بکنن ، هزاران و هزاران درد و مریضی غیر قابل درمان و کلی مسایل دگ هست .. یاد گرفتم زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که از کنار همچین حوادثی نگذرم .. 


  • bitter girl
۱۴
آبان

به نظرم آدم باید یه سری کارهای احمقانرو حتما انجام بده ! 

یه سری جاها باید حتما شکست بخوره ! 

یه سری حرف هارو باید حتما بگه ! 

و یه سری ریسک هارو باید حتما قبول بکنه ! 

همه ی این باید ها و حتما ها برای اینه که بعدها پیش خودش شرمتده نباشه ! 

باور کنید بدترین شرمندگی ، شرمندگی پیش خود آدمه !!!

  • bitter girl
۱۹
مهر

خیلی بده ما آدما یه چیزی که شدیدا بهش باور داریم ، از باور کردن زیاد از دست بدیم ! 

منظورمو میفهمی؟! 

فک کن یه اعتقاد یه ایمان به هر چیزی یا هر کسی یا هر مساله ای داری و خیلی هم محکم پاش وایسادی . 

جلو همه هم وایمیستی و ازش دفاع میکنی ! 

بعد یهو ب خودت میای و میبینی دگ اعتقادی نداره ! 

حس پوچی مزخرفی ب آدم میده ...! 

دلیلش اینه ک در قبال اون اعتقاد یه سری توقعات پیش میاد ک وقتی اجابت نمیشه شک میکنی !

احساس پوچی و شایدم خشم دارم ! 

  • bitter girl
۳۱
شهریور

دگ تو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی ! 


یه جاهایی تو زندگیت پیش میاد ک ب خودت بیای و ببینی از درون پیر شدی ، از درون خسته ای ، از درون خشمگینی ، از درون از همه چیز ناراضیی ! 


هزار و یک راهم امتحان میکنی ک راضی بشی ک احساس خوشبختی کنی ! 

از تلقین ب خودت تا امتحان کردن قدرت ذهن یا کلی نذر و نیاز کردن تا توبه و نماز و تغیر دین و یا حتی تغیر شغل و هر چیز دگ ! 


بعد میبینی ک هی میرسی ب بن بست ، هی نا امید تر و سر خورده تر میشی !


و وقتی خیلی ریز تر میشی و خوب فکر میکنی همونطور ک همیشه از ته دل میدونستی ، میبینی ک از خودت راضی نیستی . از اینی ک از خودت ساختی راضی نیستی ! 

میدونی ک میتونی خیلی بهتر از اینا باشی و فقط اراده میخواد و ... 

.

.

و ب خودت اعتراف میکنی ک تو ارادشو نداری ! 

اینجاس ک دلیل اون عصبانیت و خشمتم میفهمی ! 

پس کی اراده میکنم ؟؟؟


 طناز ب خودت بیا به خاطر خودتم ک شده !!!!!!!! 

خواهش میکنم ! 

  • bitter girl
۱۸
شهریور

واقعا خستم . 

دگ مخم نمیکشه ! 

  • bitter girl
۰۹
شهریور

دیدی میگن شوخی بجایی بود یا تیکه به جایی بود ؟! 

با میگن دقیقا حرف بجایی بود . 

این ضد حال امشبم دقیقا بجا بود ! 

کلا هرچی حس خوب بود کشید بیرون . 

مهم نیست ولی خب .. ! 

یه چیزی رو اگر خوب یاد گرفته باشم اینه ک هر حرفی گفتنی نیس . منم حرفمی نزدم . 

ب اضافه اینکه مساله این نیست ک من عوض شدم ! 

مساله اینه ک کلا من اونی نیستم ک میشناختن ! 

و این که دلم خیلی زود تر از اونی ک هر کسی ک فک کنه میشکنه ! 

ینی اگر امروز بعد از این همه خنده گریه نمیکردم میگفتم قرآن خدا غلطه ! کلا خوشط ب من نیومده . 

  • bitter girl
۰۴
شهریور

خیلی سخته نه ؟ خیلی تلخه نه ؟ 

این نیز بگذرد !

  • bitter girl
۰۱
شهریور

دیوونه ، تو چشمای من زل نزن . 

چرا دشمنی میکنی با خودت ؟؟ 

خستم حرف هست ولی انرژی نیست . غم هست حس گفتن نیست . 

فقط حوصله ندارم . 

فقط میدونم فشار روم خیلی زیاده . 

Yangin var içinde . Delirdim , bu kadar artik fazla geliyor . 

Ne kadar dayana bilirim? Hiç bilmiyorum ! 

İçim yanar , içim kanar da . Isyan isyan isyan. 



  • bitter girl
۳۰
مرداد

آدما هیچوقت عوض نمیشن ! 

هیچوقت ب امید اینکه رابطتون با آدم قبلی دگ مثل قبل نمیشه ، جلو نرین ! 

تنها کاری ک ازتون بر میاد اینه که خودتونو عوض کنید و ازون آدم فاصله بگیرید! 

من نمیگم آدما همه بدن من خوب .

من میگم یه سری از ادما هیچوقت با ما مچ نمیشن . بهترین کار اینه که مقاومت نکنیم و کنار بذاریمشون ! همینقدر راحت . 

+ اینکه باید باید باید این حس شیشم لعنتی رو بهش توجه کنم چون همیشه خدا معلوم میشه درست حدس زدم ! 

ناراحت چیزی نیستما فقط فاصله میگیرم و برای خودم دردسر نمیتراشم ! 

  • bitter girl
۲۲
مرداد

این روزا واقعا خستم ! 

از نظر جسمی البته ! ولی خب از نظر روحی .. 

یکم بهتر از همیشمم ، استقلال داشتن فشار زیادی رو به آدم وارد میکنه ولی خیلی خوبه! 

اینکه بتونی برای خودت برنامه بریزی و مقداری از احتیاجات خودت رو بدون وابستگی ب کسی رفع کنی ، خیلی خوبه ! 

امروز داشتم فکر میکردم که خب من از آیندم چی میخوام؟! 

نمیشه گفت نمیدونم چی میخوام ولی میتونم بگم انقدر پراکنده و ضد هم و بی ربط به همن که حس میکنم نمیدونم ک چی میخوام !

و خب منم مثل خیلیای دگ نمیدونم که "آینده" چی تو سرش داره و قراره منو تا کجا ها بکشونه ! 

مثلا 6 سال پیش داشتم خودمو برای کنکور حقوق اماده میکردم و کلییییییی برنامه داشتم ب خوابمم نمیدیدم زندگیم اینجوری بچرخه که مهاجرت اجباری داشته باشم و بعدشم بخوام پزشکی بخونم ! 

الان که ب 6 سال اخیر نگاه میکنم واقعا تصمیمم راسخ تر میشه که از همین لحظم لذت ببرم و برای آینده طولانی مدت برنامه های عجق وجق نریزم ! 

نمیدونم فردا قراره چی بشه ولی این روزا حال شاد و در عین حال افسرده ای دارم ! 

و به معنای واقعی خودمو خسته تر از همیشه میبینم ! 

بیشتر انرژیم صرف کشمکش درونی و حال و هوای عجیب و غریبم ، میشه 

و آخر شب یه من میمونم یه ذهن در حال انفجار که پر از ایده های پراکنده و یا نا تمومه که کنارش کمبودای احساسیم کله ملق میزنه و عرض اندام میکنه و بهم خیلی عجیب فشار میاره  ! 

و گاهی واقعا نیاز دارم به یکی که الکی باهاش چرت و پرت بگم و ب چیزای الکی بخندم تا فکرمو یکم عقب برونم ولی بعدش .. 

حالم خیلی بد تر میشه !! 


میگما .. 


خوش بحال آلزایمری ها ..!


  • bitter girl