واقعا میتونم بگم این پست حکم انجام وظیفه رو داره و واقعا ذهنم خالیه :/
اصلا مگه میشه شب تو تاریکی ، همه خواب باشن و تو هم زل زده باشی ب سقف اتاقت و اشکال مختلف رو توهم بزنی ، بعد بارون ب شدت شروع بشه و از صداش ارامش بگیری ، بعد بوی خاک نم زده هم بیاد و نخوای بنویسی ؟؟
فک میکنم خوانندگان مطلب رو تا اینجای امر قانع کرده باشم !
از طرفی میدونید ؟! الان تو خنثی ترین مراحل زندگیمم ! الان خود خودمم یه دختر عصبی و مبهم . اصلا خودمم نمیدونم با خودم چند چندمو کلا چی میخوام !
ینی واقعا چی میخوام ؟! فقط خل شدم هی کارا و ایده های جدید ب ذهنم میرسه و سریع شروع ب انجام دادنش میکنم و اینجوری میشه ک تازه شب موقع خواب وقت میکنم افکارمو ک بی شباهت ب بازار شام نیست یه نظم و ترتیبی بدم !
ب اضافه اینکه انقدر ب چیزای ماورالطبیعه علاقه دارم ک از فرط نفهمیدنشون دارم میترکم و کلا دلم میخواد با سر برم تو دیوار !!!
اصلا بگید ببینم کدومتون در حالی ک رژیم دارید هوس درست کردن غذاهای عجق وجق ب سرتون میزنه در حالی ک رژیم سفت و سخت دارین و لب ب اون غذا نمیزنید ؟!
یا کدومتون میرید کلتونو شکل میوه بلوبری آبی میکنید ؟!
یا کدومتون در حالی ک تصمیم جدی برای بلند کردن مو هاتون دارین ، میرین چهار سانتی کوتاهش میکنین ؟!
یا کدومتون هوس تاتوی بزرگ رو کمترتون کردین و پدر مامانتونو در اوردین ک الا تاتو میخوام در حالی ک میدونید ماه بعد در ب در دنبال یکی میگردین ک با لیزر پاکش کنه ؟!
اصلا میدونید من در اوج مشکلات خوشبختم ! چون کلا یه جو عقل در سر بود ک از کف رفته !
فعلا تا همینجا از لحظات ملنگی من لذت ببرید تا در اسرع وقت ب خدمتتون برسم :D
پ.ن: ب خدمت رسیدن از باب خوب نه از باب اسفالت نمودن خاکیان محترم :d
پ.ن 2 : شانس آوردین ذهنم خالی بود وگرنه شاهنامه تحویلتون میدادم =)))))